شماره ٢٠٦: نشد زسيلى خط چشم مست،هشيارش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نشد زسيلى خط چشم مست،هشيارش
دگر که مى کند از خواب ناز بيدارش
چگونه عاشق ازان روى چشم بردارد؟
که آب،رو به قفا مى رود ز گلزارش
ز جان و دل شود از جمله پرستاران
فتاد ديده هر کس به چشم بيمارش
ميان نازک او همچون به خود پيچد
اگر ز رشته جانها کنند زنارش
فتاده است سخنهاش آنقدر دلچسب
که مى رسد به دل از گوش پيش، گفتارش
به چشم پاک نيايد مرا پريرويى
که شسته از عرق شرم نيست رخسارش
به سيم قلب خريده است ماه کنعان را
دهد به قيمت اگر نقد جان خريدارش
ز رفتنش نروم چون ز جاى خود صائب
که سيل خار و خس طاقت است رفتارش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید