شماره ٢٠٧: چنين که گم شده در زلف پاى تا به سرش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چنين که گم شده در زلف پاى تا به سرش
به پيچ و تاب توان يافتن مگر کمرش
به دور چهره او آتشين عذارى نيست
که همچو لاله گره نيست آه در جگرش
ز سايه مژه پايش شود نگارآلود
اگر به ديده روشندلان فتد گذرش
بنفشه رنگ شود ياسمين اندامش
اگر نسيم صبا تنگ آورد به برش
ز دل اگر چه ترازو شد از سبکدستى
نيافت چاشنى خون زبان نيشترش
اگر زنند رگش با خبر نمى گردد
کسى که گردش چشم تو کرد بيخبرش
چنين که تنگ به عاشق گرفته، هيهات است
که مور خط نکند تنگ کار بر شکرش
ز نوک آن مژه امروز مى چکد آتش
مگر به آبله دل رسيده نيشترش ؟
مرا به شام فراقى فتاده کار که هست
ز آفتاب قيامت ستاره سحرش
غم ازشکستن کشتى مخور به قلزم عشق
که هست شهپر توفيق موجه خطرش
چه لاف قوت پرواز مى زند عنقا؟
ز نقش ساده نگرديده است بال و پرش
حريف گريه خونين نمى شود صائب
نزاکت که شکسته است شيشه در جگرش ؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید