شماره ٢٤٥: غافل ز حال عاشق خونين جگر مباش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
غافل ز حال عاشق خونين جگر مباش
مغرور حسن پا به رکاب اينقدر مباش
هرگاه بهله را به کمر آشنا کنى
از دست کار رفته ما بى خبر مباش
هنگامه شراب کمينگاه آفت است
درمحفلى که باده خورى بيخبر مباش
همراه بد ز رهزن بيگانه بدترست
باهر نيازموده رفيق سفر مباش
نقش مراد نيست درين باغ جز يکى
زنهار همچو آب پريشان نظر مباش
هرگز به دست پيش زوالى نمى رسد
گر برخورى به تيغ فنا بيجگر مباش
از جام نام جم به زبانها فتاده است
زنهار در بساط جهان بى اثر مباش
غمگين مکن، اگر نکنى شاد خاطرى
گر مرهم دلى نشوى نيشتر مباش
چون نى گر ازنواى گلو سوز مفلسى
در کام تلخ سوختگان بى شکر مباش
از هر دو سر مشو ترازوى چرخ قلب
گر صندل سرى نشوى دردسر مباش
پيشانى گشاده به از گنج گوهرست
دلتنگ چون صدف ز وداع گهر مباش
دل را چو سرو بيد خنک کن به سايه اى
يکبار گى چو دار فنا بى ثمر مباش
عمرى است تا چو شبنم گل در رکاب توست
غافل ز حال صائب خونين جگر مباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید