شماره ٢٤٦: غافل ز حال طوطى شيرين زبان مباش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
غافل ز حال طوطى شيرين زبان مباش
با سبز کرده هاى سخن سرگران مباش
اى غنچه اى که دل به زر خويش بسته اى
غافل ز باد دستى فصل خزان مباش
در جبهه گشاده گلها نگاه کن
دلگير ازگرفتگى باغبان مباش
از ره مرو به جلوه خوبان سنگدل
قانع ز وصل کعبه به سنگ نشان مباش
سنگ فسان تيغ نشاط است کوه غم
زنهار از گرانى غم دلگران مباش
صبح اميد در دل شبهاست بى شمار
قانع ز خوان فيض به يک استخوان مباش
سالمترست از دم شمشير پشت تيغ
دلتنگ از نيامد کار جهان مباش
در چشمها سبک زگرانى شوند خلق
در محفلى که راه بيابى گران مباش
هرکس زخوان قسمت خود رزق مى خورد
از کم بضاعتى خجل ازميهمان مباش
ياران رفته را به نکويى کنند ياد
گر عمر زود مى گذرد دلگران مباش
آب روان عمر ز استاده خوشتريست
آزرده از گذشتن اين کاروان مباش
يکسان سلوک به کج و راست چون کمان
غماز عيب ناوک کج چون نشان مباش
در موسمى که روى زمين يک طبق گل است
صائب چو بيضه دربغل آشيان مباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید