شماره ٢٩٩: هر که خموش از شکايت است زبانش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که خموش از شکايت است زبانش
حلقه ذکر خفى است مهر دهانش
وقت کسى خوش درين رياض که باشد
چون گل رعنا يکى بهار و خزانش
دست ز خوان سپهر سفله نگه دار
کز لب گورست خشکتر لب نانش
زود سر سبز خود کند علف تيغ
هرکه نگردد حريف تيغ زبانش
روى تو آيينه اى بود که چو خورشيد
هم ز فروغ خودست آينه دانش
بس که لطف اوفتاده آن تن سيمين
خار به پيراهن است از رگ جانش
نقش پذيرى شود زلوح دلش محو
ديده آيينه اى که شد نگرانش
نرم نگردد به آفتاب قيامت
بس که فتاده است سخت پشت کمانش
آه چه سازم که نيست جز الف آه
قسمت من از وصال موى ميانش
چون صدف ازآب گوهرست لبالب
ديده من از رخ ستاره فشانش
پيش کريمان غيور لب نگشايد
صائب اگر پر گهر کنند دهانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید