شماره ٣٤٢: هر سرايى راکه باشد ازدل روشن چراغ

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
هر سرايى راکه باشد ازدل روشن چراغ
مى جهد شبهاى تار از ديده روزن چراغ
مى خورد خون ازفروغ سينه من داغ عشق
مى کشد خجلت ز خود دروادى ايمن چراغ
سوختم ز افسردگى يارب درين محفل ، کجاست
سينه گرمى که بتوان کرد ازو روشن چراغ؟
نيست غير ازگرم رفتارى درين ظلمت سرا
يار دلسوزى که دارد پيش پاى من چراغ
صحبت ناجنس آتش رابه فرياد آورد
آب درروغن چوباشد مى کند شيون چراغ
درميان عشق و دل مشاطه اى درکار نيست
جاى خود وا ميکند در ديده روزن چراغ
تيره بختى لازم طبع بلند افتاده است
پاى خود را چون تواند داشتن روشن چراغ؟
قدر عاشق مى شناسد، مشهدش پر نور باد
ماتم پروانه دارد تا دم مردن چراغ
در دل و در سينه من روشنايى کيمياست
ورنه دارد سينه سنگ و دل آهن چراغ
دودمان دوستى از پرتو من روشن است
مى فروزد خون گرمم درره دشمن چراغ
درشبستانى که گردد کلک صائب شعله ريز
چاک سازد جامه فانوس رابرتن چراغ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید