شماره ٣٤٨: سخن عشق مدار از دل افگار دريغ

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
سخن عشق مدار از دل افگار دريغ
که ندارند چراغ از سر بيمار دريغ
قطره را سلسله موج رساند به محيط
دل مداريد ازان طره طرار دريغ
آن سبکروح درين راه به معراج رسد
که ندارد سر خود از قدم يار دريغ
آب آن نرگس بيمار بغير از خون نيست
آب زنهار مداريد ز بيمار دريغ
مکن ازلاله رخان نقد روان را امساک
آب خود را نتوان داشت ز گلزار دريغ
خاکساران ز تو محروم چرا مى باشند؟
نيست چون پرتو مهر از درو ديوار دريغ
نر هانديم ازين جسم گرانجان دل را
ماند اين گنج نهان درته ديوار دريغ
نيست جز بى ثمرى حاصل پيوند جهان
برگ اين نخل ز افسوس بود، بار دريغ
روزى بيهده گويان جهان است افسوس
هيچ خاموشى نخورده است به گفتار دريغ
ماند در سلسله طول امل گوهر دل
مهره خود نربوديم ازين مار دريغ
از گران محملى خواب زمين گير شديم
نرسيديم به آن قافله سالار دريغ
گر چه گرديد دوتاقامت ما چون صيقل
تيغ خود را نزدوديم ز زنگار دريغ
گر چه صد غوطه درين قلزم خونخوار زديم
ره نبرديم به آن گوهر شهوار دريغ
چون نکردى دل خود صاف ز زنگار، مدار
سنگ رابارى ازين آينه تار دريغ
گر چه ازخامه من شعر با معراج رسيد
حيف ازان عمر که شد صرف درين کار دريغ
چاک شد چون صدف از فکر دل ما و نديد
روى گرمى گهر ما ز خريدار دريغ
خورد خون من و از تنگى فرصت صائب
خون خود را نگرفتم ز لب يار دريغ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید