شماره ٣٤٩: چنان که بلبل مسکين بود خزان درباغ

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چنان که بلبل مسکين بود خزان درباغ
ز يار و دوست جدا مانده ام چنان درباغ
سبک در آيم وبيرون روم سبک چو نسيم
نيم به خاطر نازکدلان گران درباغ
فتاده ايم پى هم چو برگهاى خزان
اگر چه يک دوسه روزيم ميهمان درباغ
ز خويش خيمه برون زن، غم رفيق مخور
که شد ز بوى گل آماده کاروان درباغ
بگير خون خود از جام ارغوانى رنگ
که يک دو هفته بود جوش ارغوان درباغ
ز نارسايى مشرب، ميان باده کشان
خجل ز خشکى خويشم چو آشيان درباغ
چو برگ غنچه نشکفته ما گرفته دلان
نشد که سر به هم آريم يک زمان درباغ
مرا که چشم به پاى خودست چون نرگس
چه سود ازين که بود منزل و مکان درباغ ؟
ترست از عرق شرم جيب و دامن گل
شب گذشته که بوده است ميهمان درباغ ؟
که خوشه چين شده يارب دگر ز خرمن گل ؟
که برق مى جهد از چشم بلبلان درباغ
دليل تنگدلى بس بود همين صائب
که همچوغنچه خموشم به صد زبان درباغ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید