شماره ٣٨٢: پاى گستاخ منه بر در کاشانه عشق

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
پاى گستاخ منه بر در کاشانه عشق
سر منصور بود کنگره خانه عشق
حيف فرهاد که با آنهمه شيرين کارى
شد به خواب عدم از تلخى افسانه عشق
گر درآتش روى از خاميت آتش سوزد
تا سرت گرم نگشته است زپيمانه عشق
شيشه بندان ظرافت بهمش مى شکنند
محتسب گر گذرد از دل ميخانه عشق
با چه رو، روى به طوف حرم کعبه کنيم؟
نيست بر جبهه ما صندل بتخانه عشق
چو سبو شانه ندزديده ام از باده کشى
کرده ام ازدل و جان خدمت ميخانه عشق
من به معموره عقلم به پشيزى محتاج
گنج برروى هم افتاده به ويرانه عشق
قطره اى نيست هوايى نبود در سر او
مى پرد چشم حباب از پى پيمانه عشق
شعله رابا خس و خاشاک بهم درپيچد
چون شود برق عنان گريه مستانه عشق
رفته ام دررگ و در ريشه ديوار چوکاه
نتوان کرد مرا دور ز کاشانه عشق
چشم زخمى به سبکدستى آن کس مرساد
که ز خاکستر دل ريخت پى خانه عشق
خون دل نيز شريک است درين آميزش
نه همين اشک بود گوهر يکدانه عشق
سر پيچيدن دستار ندارم صائب
مى روم گرد سر وضع غريبانه عشق



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید