شماره ٣٨٥: جان آرميده مى شود از اضطراب عشق

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
جان آرميده مى شود از اضطراب عشق
اين رشته را دراز کند پيچ و تاب عشق
صبح قيامت از دهن خم کند طلوع
چون برلب آورد کف مستى شراب عشق
مغزش ز جوش پرده افلاک مى درد
برهر سرى که سايه کند آفتاب عشق
آتش چه ميکند به سپيدى که سوخته است ؟
از آفتاب حشر نسوزد کباب عشق
از خاک اهل عشق نظر خيره مى شود
از ابر پردگى نشود آفتاب عشق
نبض از هجوم درد شود بيقرارتر
ساکن ز کوه غم نشود اضطراب عشق
نظاره شکسته دلان وحشت آورد
سيلاب تند مى گذرد از خراب عشق
صيد مراد هر دو جهان درکمند اوست
در هردلى که ريشه کند پيچ وتاب عشق
اکسير بى نيازى ازين خاک مى برند
صائب چگونه پاى کشد از جناب عشق؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید