شماره ٤٦٨: تا چند کشم درد سر از رهگذر دل

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا چند کشم درد سر از رهگذر دل
کو عشق که فارغ شوم از دردسر دل
بيم است که چون شهپر پروانه بسوزد
نه پرده نيلى ز فروغ گهر دل
آشفته دماغان خبر از خويش ندارند
از زلف همان به که نپرسم خبر دل
تا در نظرت سبحه و زنار يکى نيست
درياب که دارد رگ خامى ثمر دل
گنج گهرست آن که توان پى به سرش برد
هر بيهده گردى نبرد پى به سر دل
شد سرمه درين وادى سوزان نفس برق
اى راهرو خام مرو براثر دل
صد مرحله از کعبه مقصود فتد دور
هرکس که کند رو به قفا در سفر دل
بى رخنه دل راه به جنت نتوان برد
دست من و دامان تو اى رخنه گر دل
چندان که نظر کار کند بيخبرانند
اى دلشد گان از که بپرسم خبر دل
گورست سرايى که در او نيست چراغى
هر شب ببر ازآه چراغى به سر دل
خورشيد که روشنگر ذرات وجودست
دريوزه اکسير کند از نظر دل
صائب گهر دل اگر از پرده برآيد
درنه صدف چرخ نگنجد گهر دل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید