شماره ٤٦٧: حيرت نگر که در بغل غنچه بوى گل

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
حيرت نگر که در بغل غنچه بوى گل
زنجير پاره مى کند از آرزوى گل
رفتى و در رکاب تو رفت آبروى گل
شبنم گره چو گريه شود در گلوى گل
مينا شکسته اى است مرا سرو در نظر
تامست گشتم از قدح رنگ و بوى گل
دود خموشى از دل آتش برآورد
خارى که ترزبان شود از گفتگوى گل
ناز دم مسيح گران است بردلم
اين خار را نگرکه گرفته است خوى گل
از چاک سينه سير خيابان گل کند
آن را که بى نياز ز گل ساخت بوى گل
آبى نزد بر آتش بلبل درين بهار
خالى است از گلاب مروت سبوى گل
از گلشنى که دست تهى مى رود نسيم
پر کرده ام چو غنچه گريبان ز بوى گل
شبنم ز شوق روى تو اى نوبهار حسن
خوناب حسرتى است به جام وسبوى گل
چون سايه در قفاى تو افتاد بوى گل
در گلشنى که بلبل ما ناله سر کند
شرم رميده را نتوان رام حسن کرد
رنگ پريده باز نيايد به روى گل
هر چند خنده رو به نظر جلوه مى کند
ايمن مشو ز برق جهانسوز خوى گل
گيرد ز اشک من رگ تلخى گلابها
تا ريشه کرد در دل من آرزوى گل
از وصل ناتوان محبت شود خراب
بيمارى نسيم فزايد ز بوى گل
ظلم است حال مرغ قفس را نهان کند
آن را که چون نسيم بود راه سوى گل
کردم نهفته در دل صد پاره راز عشق
غافل که بيش مى شود از برگ بوى گل
در آتشم چو لاله ز پيشانى گشاد
از مشرب وسيع به تنگم چو بوى گل
صائب تلاش قرب نکويان نمى کنم
چشم ترست حاصل شبنم ز روى گل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید