شماره ٥٢٩: راه حرفى پيش ان لب چون سخن مى خواستم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
راه حرفى پيش ان لب چون سخن مى خواستم
بوسه وارى جا درآن کنج دهن مى خواستم
درلباس اظهار مطلب شاهد تردامنى است
باتو خود را درته يک پيرهن مى خواستم
چرخ سنگين دل نصيب آن خط شبرنگ ساخت
از لب ميگون از کامى که من مى خواستم
از دو سر خوب است باشد دوستيها برقرار
با تو خود را و ترا با خويشتن مى خواستم
انجمن گرديد از فکر پريشان خلوتم
با تو کنج خلوتى در انجمن مى خواستم
از دل پر خون من گرديد طالع چون سهيل
آن عقيق نامدارى کز يمن مى خواستم
سر به جيب خويش بردم در گريبان يافتم
نکهتى کز يوسف گل پيرهن مى خواستم
چهره يوسف ز سيلى گرمى بازار يافت
سايه دستى از اخوان وطن مى خواستم
جامه اى کز تن نرويد مى کند دل را سياه
کشته خود را ز خون خود کفن مى خواستم
چيدن گل صائب از سير چمن مطلب نبود
ناله گرمى ز مرغان چمن مى خواستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید