شماره ٥٣١: گر چه در تعمير جسمم غافل از دل نيستم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گر چه در تعمير جسمم غافل از دل نيستم
دست در گل دارم اما پاى در گل نيستم
خط شناس جوهر آيينه دل نيستم
ورنه از راز نهان چرخ غافل نيستم
پيش انوار تجلى نعل من درآتش است
چون شرر پروانه هر شمع محفل نيستم
با اثر کارى ندارد اشک بى پرواى من
تخم مى افشانم در فکر حاصل نيستم
ماه نتواند به دام هاله آوردن مرا
پيش هر ناشسته رويى پاى درگل نيستم
کشتى نوحم دل درياست لنگر گاه من
چون کمند موج در انداز ساحل نيستم
گرچه از منزل برون ننهاده ام هرگز قدم
بى خبر ازراه و رسم هيچ منزل نيستم
با همه آزردگى از من کسى آزرده نيست
آهنين جانم وليکن آهنين دل نيستم
در نمى آيم ز جا از روى گرم انجمن
چون سپند بى ادب ناديده محفل نيستم
پيچ و تاب فارغ البالى بلايى بوده است
جسته ام بيرون ز بند و بى سلاسل نيستم
وحشيان آرزو را سر به صحرا داده ام
همچو مجنون گوش برآوازمحمل نيستم
دامن مطلب به جستجو نمى آيد به دست
ورنه من در قطع راه شوق کاهل نيستم
مى زند موج شکستن پيکرم چون بوريا
در دبستان رياضت فرد باطل نيستم
گرچه از زخم نمايان شاخ گل گرديده ام
همچنان از چشم زخم خار غافل نيستم
در بيابان طلب چون لشکر ريگ روان
مى کنم قطع ره و در فکر منزل نيستم
گر چه صائب شسته ام از دل غبار آرزو
يک نفس بى آه و يک دم بى غم دل نيستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید