شماره ٥٩٠: عافيت زان غمزه خونخوار مى خواهد دلم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
عافيت زان غمزه خونخوار مى خواهد دلم
آب رحم از تيغ بى زنهار مى خواهد دلم
راه حرفى پيش لعل يار مى خواهد دلم
خلوتى در پرده اسرار مى خواهد دلم
قصه سوداى من دور و دراز افتاده است
کوچه راهى همچو زلف يارمى خواهد دلم
نيستم چون بلبلان قانع به گفت وگوى گل
باغ را در غنچه منقار مى خواهد دلم
تا نگرديده است از خط تنگ وقت آن دهان
بوسه اى زان لعل شکربارمى خواهد دلم
مست و خواب آلود اگر گردد دچار من شبى
خون خود زان لعل گوهر بار مى خواهد دلم
روى حرفم چون قلم بالوحهاى ساده است
صحبت ديوانگان بسيارمى خواهد دلم
پيش همت از ادب دورست تکرار سؤال
هر دو عالم را ازو يکبارمى خواهد دلم
مرهم راحت مرا در خواب بيدردى فکند
کاو کاو نشتر آزار مى خواهد دلم
ساده لوحى بين که با چندين نسيم پرده در
غنچه مستور ازين گلزار مى خواهد دلم
وادى سر گشتگى دارد سراپا گشتنى
پايى از فولاد چون پرگار مى خواهد دلم
ديده بيدار نتوان يافت درروى زمين
زين گرانخوابان دل بيدار مى خواهد دلم
مى کند تنگى قفس بر خنده سرشار من
کبک مستم، دامن کهسار مى خواهد دلم
اختلاف کفر و دين از وحدتم بيگانه ساخت
رشته تسبيح از زنار مى خواهد دلم
هيچ کس خون کباب از آتش سوزان نخواست
خونبهاى دل ازان رخسار مى خواهد دلم
نيست تاب چشم زخم آيينه هاى صاف را
چند روزى مرهم زنگار مى خواهد دلم
سيل هيهات است تا دريا کند جايى مقام
لنگر از عمر سبکرفتار مى خواهد دلم
توبه مستى و مخمورى ندارد اعتبار
فرصتى از بهر استغنار مى خواهد دلم
در رهى کز خار مجروح است پاى آفتاب
سوزن عيسى براى خارمى خواهد دلم
در علاج درد من صائب مسيحا عاجزست
چاره درد خود از عطار مى خواهد دلم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید