شماره ٦١٠: دل اسير طره عنبرفشانش چون کنم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
دل اسير طره عنبرفشانش چون کنم
با دل مجروح با مشکين سنانش چون کنم
مى چکد خون از گل رخسارش از تاب نگاه
بوسه بر رخساره چون ارغوانش چون کنم
تير آن ابرو کمان از جوشن الماس جست
سينه خود را هدف پيش کمانش چون کنم
چشم او چشم مرا در سرمه خوابانيده است
همزبانى با نگاه نکته دانش چون کنم
حرف نتواند بر آورد از دهانش سر برون
من درين فکرم زبان را در دهانش چون کنم
آب شد بال سمندر از فروغ عارضش
پرده هاى ديده را آيينه دانش چون کنم
ماه نورا هاله در آغوش نتواند گرفت
حيرتى دارم که با موى ميانش چون کنم
تا نگيرم تنگ آن موى ميان را در بغل
پيچ و تاب خويشتن خاطرنشانش چون کنم
چشم دل دارد زمن هر حلقه اى از زلف او
من به اين يک دل به زلف دلستانش چون کنم
خون ز فريادم چکيد و در به رويم وانکرد
با دل سنگين گوش باغبانش چون کنم
صائب آتش نفس گر شعله در عالم زند
با زبان خامه آتش فشانش چون کنم؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید