شماره ٦٢٧: سوختم چند از هواى نفس بى لنگر شوم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
سوختم چند از هواى نفس بى لنگر شوم
تا به کى چون خار و خس بازيچه صرصر شوم
از بلندى کم نگردد فيض من چون آفتاب
بيش گردد سايه ام چندان که بالاتر شوم
خودنمايى شيوه من نيست چون ناديدگان
از صدف بيرون نمى آيم اگر گوهر شوم
آفتاب بى زوال آسمان همتم
نيستم مه کز گدايى فربه و لاغر شوم
بى پرو بالى گلستانى است بر مرغ قفس
از چه زير آسمان ممنون بال و پر شوم
چون غم عالم تواند کار برمن تنگ کرد
من که در هر ساغر مى عالم ديگر شوم
قدردانى قطره را دريا کند در ظرف من
نيست کم ظرفى اگر بيخود به يک ساغر شوم
گر ز سنگينى غبار آيينه ام را بشکند
روى من باداسيه گرپيش روشنگر شوم
عاقبت چون قامتم را حلقه مى سازد سپهر
به که صائب در جوانى حلقه آن در شوم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید