شماره ٦٢٨: هرکه ادراک زلف و روى جانان را به هم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
هرکه ادراک زلف و روى جانان را به هم
ديد با صبح وطن شام غريبان را به هم
روزگارى بود با هم کفر و ايمان جنگ داشت
صلح داد آن زلف و عارض کفر و ايمان را به هم
چون کسى بندد به روى خود در فردوس را
پيش رويش چون گذارم چشم حيران را به هم
گر رقم يکدست باشد خامه فولاد را
چون نمى جوشد ز غيرت خون شهيدان را به هم
لنگر تمکين نمى گردد خزان را سنگ راه
لاله مى بندد عبث با کوه دامان را به هم
زنده مى سوزد براى مرده در هندوستان
دل نمى سوزد درين کشور عزيزان را به هم
از محبت نيست انجم رابه هم پيوستگى
چرخ مى سايد زروى خشم دندان را به هم
سردمهرى صائب اوراق خزان را لازم است
کى توان پيوست دلهاى پريشان را به هم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید