شماره ٦٢٩: تاخط شيرنگ آورد از دو جانب سر به هم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تاخط شيرنگ آورد از دو جانب سر به هم
مى زند حسن سبک پرواز بال و پربه هم
خط ظالم کرد تسخير لب ميگون يار
تا لب خميازه ما کى رسد ديگربه هم
خم به يک اندازه شد بازو دو ابروى تو
خوش قدر افتاده جنگ اين دو زور آور به هم
در نگاه اولين کار دو عالم ساختند
مى دهند اکنون دو چشم مست او ساغر به هم
مشکل است از هم جدا کردن دو فيل مست را
داد آخر عشق او ما وجنون را سربه هم
چند گويى حرف کفر و دين قدم درراه نه
کاين دو راه مختلف آخر گذارد سربه هم
نيست غير از باد دستى عمر را شيرازه اى
مد احسان آورد اوراق اين دفتر به هم
بسته شد از نوشخند او دهان شکوه ام
رخنه منقار طوطى آمد از شکربه هم
عالم آب است از پاس نفس غافل مشو
کز نسيمى مى خورد بحر گران لنگر به هم
از حجاب عشق کوه قاف دارم در ميان
گرچه در يک شيشه ام با آن پرى پيکر به هم
روى آتشناک و چشم آسمان گونش ببين
گر نديدى چشمه خورشيد و نيلوفر به هم
بر نمى آيد فلک با دل تپيدنهاى من
قاف لرزد چون زند سيمرغ بال و پربه هم
ترک کى مى کرد ابراهيم ادهم تاج را
جمع اگر مى شد سر آزاده و افسر به هم
روح هيهات است پيوند بدن را نگسلد
نيست از دل التيام رشته و گوهر به هم
آن سپندم من که بر آتش زنم گر خويش را
مى نهد از دود تلخم ديده را مجمر به هم
نيست صائب بر دل من از سيه بختى غبار
کى کشد آيينه روى خود ز خاکستر به هم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید