شماره ٦٤١: ما وفادارى به اسباب جهان نسپرده ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما وفادارى به اسباب جهان نسپرده ايم
لنگر تمکين به اين ريگ روان نسپرده ايم
از ورق گردانى باد خزان آسوده ايم
دل به رنگ و بوى باغ و بوستان نسپرده ايم
از شتاب عمر ما را نيست بر خاطر غبار
ايستادن ما به اين آب روان نسپرده ايم
از عزيزى شاد و از خوارى مکدر نيستيم
امتيازى ما به ابناى زمان نسپرده ايم
قفل ما چون غنچه دارد از درون خود کليد
ما گشاد دل به دست ديگران نسپرده ايم
مى کشد از خانه ما را جذبه طفلان برون
از جنون زورى به خود ما چون کمان نسپرده ايم
خودنمايى شيوه ما نيست چون ناديدگان
جوهر دل را به شمشير زبان نسپرده ايم
با بزرگى از زمين صد پله ايم افتاده تر
شوکت و شانى به خود چون آسمان نسپرده ايم
هرچه از دولت به آگاهى سرآيد نعمت است
هوشيارى ما به اين رطل گران نسپرده ايم
بر لباس عاريت چون بخيه چسبيدن خطاست
ما به دولت دل چو اين نودولتان نسپرده ايم
گر به سيم قلب مى گيرند ما را مفت ماست
نقد انصافى به اهل کاروان نسپرده ايم
قانعيم از سرو و بيد اين چمن با سايه اى
ما برومندى به اين بى حاصلان نسپرده ايم
با جنون ساده دل بوده است صائب کار ما
اختيار خود به عقل کاردان نسپرده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید