شماره ٦٤٢: زير سقف چرخ بيدردانه پا افشرده ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
زير سقف چرخ بيدردانه پا افشرده ايم
سيل بى زنهار ما در خانه پا افشرده ايم
بر در هرکس نمى ساييم رخ چون آفتاب
گنج سان در گوشه ويرانه پا افشرده ايم
چون گل پيمانه هردم بر سر دستى نه ايم
چون خم مى در دل ميخانه پا افشرده ايم
کوچه گرد آستين چون اشک حسرت نيستيم
همچو مژگان بر در يک خانه پا افشرده ايم
صد کبورت گر فرستد کعبه، بالين نشکنيم
ما و بت يک روز در بتخانه پا افشرده ايم
شکوه زلف از زبان ما نمى آيد برون
زير دست انداز او چون شانه پا افشرده ايم
گر سر ما بگذرد چون خوشه از گردون، رواست
در زمين قابلى چون دانه پا افشرده ايم
چون خمار مى به طرف باغ زور آورده است
بر گلوى تاک بيرحمانه پا افشرده ايم
ريشه در فولاد جوهر اينقدر محکم نکرد
زير تيغ او عجب مردانه پا افشرده ايم
خال او صائب هزاران مور دل پامال کرد
ما عبث در بردن اين دانه پا افشرده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید