شماره ٧٦٩: دل آسوده اى دارى مپرس از صبر و آرامم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
دل آسوده اى دارى مپرس از صبر و آرامم
نگين را در فلاخن مى نهد بيتابى نامم
ز بس زهر شکايت خوردم و بر لب نياوردم
به سبزى مى زند تيغ زبان چون پسته در کامم
اگر از شکوه دوران خموشم، نيست خرسندى
نمى خيزد صدا از بينوايى از لب جامم
به چشم همت من دولت دنيا نمى آيد
مکرر آستين افشانده بر صيد هما دامم
به زلف يار از هر بند پيوند دگر دارم
نه چون مرغ دل اهل هوس نوکيسه دامم
ز مجنون يادگارى نيست جز من، جاى آن دارد
که سازد عشق از چشم غزالان حلقه دامم
سپند آتش رخسارم آسايش نمى دانم
اثر تا از وجودم هست در سيرست آرامم
شکست من ندارد حاصلى غير از شکست خود
دل خارا به درد آيد ز عاجز نالى جامم
در آغاز محبت دست و پا گم کرده ام صائب
نمى دانم کجا خواهد کشيد آخر سرانجامم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید