شماره ٧٧٨: سيه مست جنونم وادى و منزل نمى دانم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
سيه مست جنونم وادى و منزل نمى دانم
کنار دشت را از دامن محمل نمى دانم
خدنگ دور گردم، با هدف خون در ميان دارم
بلايى بدتر از نزديکى منزل نمى دانم
چه افتاده است مهر از غنچه منقار بر دارم؟
به خود يک غنچه را در بوستان يکدل نمى دانم
من آن سيل سبکسيرم که از هر جا که برخيزم
بغير از بحر بى پايان دگر منزل نمى دانم
نظر بر حال من دارند هر کس را که مى بينم
کسى را چون خود از احوال خود غافل نمى دانم
خضر گوبهر خود انديشه همراه ديگر کن
که من استادگى چون عمر مستعجل نمى دانم
شکار لاغرم، مشاطگى از من نمى آيد
نگارين کردن سر پنجه قاتل نمى دانم
تو کز وحدت ندارى بهره، جست و جوى ليلى کن
که من دامان دشت از دامن محمل نمى دانم
بغير از عقده دل کز گشادش عاجزم عاجز
دگر هر عقده کآيد پيش من مشکل نمى دانم
سپندى را به تعليم دل من نامزد گردان
که آداب نشست و برخاست در محفل نمى دانم!
اگر سحر اين بود صائب که از کلک تو مى ريزد
تکلف بر طرف، من سحر را باطل نمى دانم!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید