شماره ٧٧٩: ز خود دور آن پريرو را نمى دانم نمى دانم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز خود دور آن پريرو را نمى دانم نمى دانم
جدا ز بحر اين جو را نمى دانم نمى دانم
اگر چه پيرهن در مصر و در کنعان بود نکهت
ز پيران جدا بورا نمى دانم نمى دانم
به چشم من شب و روز جهان يکرنگ مى آيد
نزاع ترک و هندو را نمى دانم نمى دانم
نمى باشد گل رعنا بهارستان وحدت را
مسلمان را و هندو را نمى دانم نمى دانم
به گرد خامه نقاش مى گردد نگاه من
ز نقش شير آهو را نمى دانم نمى دانم
زبان جوهر پيچيده شمشير مى فهمم
اشارتهاى ابرو را نمى دانم نمى دانم
لطافت پرده بينش شود سرشار چون افتد
قماش آن بر رو را نمى دانم نمى دانم
خوشا سيلى که مى داند به دريا مى رسد آخر
مآل اين تکاپو را نمى دانم نمى دانم
به ميزان قيامت بيش کم، کم بيش مى آيد
زبان اين ترازو را نمى دانم نمى دانم
مرا صائب به زهر چشم پرورده است عشق او
نگاه آشنا رو را نمى دانم نمى دانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید