شماره ٨: هر کجا تسليم بندد بر ميان شمشير را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر کجا تسليم بندد بر ميان شمشير را
ميکند چون موج گوهر بى زبان شمشير را
سرکشى وقف تواضع کن که بر گردون هلال
ميکند گاهى سپر گاهى کمان شمشير را
تا بخود جنبى سپر افکنده خاکى و بس
گو بياويزد غرور از آسمان شمشير را
بسمل آهنکان تسليمت مهيا کرده اند
جبهه شوقى که داند آستان شمشير را
حسن تا سرداد ابرو را بقتل عاشقان
قبضه شد انگشت حيرت در دهان شمشير را
گشت از خواب گران چشمت بخون ما دلير
ميکند بيباکتر سنگ فسان شمشير را
زائل از زينت نگردد جوهر مردانگى
قبضه زر از برش مانع مدان شمشير را
بر شجاعت پيشه ننگ است از تهور دم زدن
حرف جوهر برنيايد از زبان شمشير را
بسمل موج ميم زخمم همان خميازه است
در لب ساغر کن اى قاتل نهان شمشير را
نو بهار عشرتم (بيدل) که با اين لاغرى
خون صيدم کرد شاخ ارغوان شمشير را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید