شماره ٢٣: اى منت عرق ز جبينت بر آفتاب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى منت عرق ز جبينت بر آفتاب
ساغر زند مگر بچنين کوثر آفتاب
بر صفحه ئى که وصف جمالت رقم زنند
از رشته شعاع کشد مسطر آفتاب
هيهات بى رخت شب ما تيره روز ماند
خون شد دل و نتافت برين کشور آفتاب
درياى بى قرارى ما را کنار نيست
هرگز بهيچ جا نکند لنگر آفتاب
مقصد ز بس گم است درين تيرگى سواد
شبگير ميکند ته خاک اکثر آفتاب
ز وضع اين بساط جنون انجمن مپرس
تهمت کش است صبح و گريبان در آفتاب
دست هوس بدامن مطلب چسان رسد
غواص طاقت بشر و گوهر آفتاب
بگذر ز محرمى که درين عبرت انجمن
چون حلقه داغ گشت برون در آفتاب
زنهار گوشه گير ز هنگامه فساد
پر يکه ميزند بصف محشر آفتاب
جز باده نيست چاره دمسردى زمان
سرمازده چرا نه نشيند در آفتاب
ياران درين زمانه نمانده است بوى مهر
پيدا کنيد بر فلک ديگر آفتاب
ز راستى خلاف طبيعت قيامت است
طوفان دمد چو بگذرد از محور آفتاب
اهل کمال خفت نقصان نميکشند
مشکل که همچو ماه شود لاغر آفتاب
وضع نياز ما چمنستان ناز اوست
غافل مشو ز سايه گل بر سر آفتاب
دور شرابخانه تحقيق ديگر است
خود را کشد دميکه کشد ساغر آفتاب
(بيدل) بکنه عشق کسى کم رسيده است
از دور بسته اند سياهى بر آفتاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید