شماره ٢٤: باز در گلشن ز خويشم ميبرد افسون آب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باز در گلشن ز خويشم ميبرد افسون آب
در نظر طرز خرامى دارم از مضمون آب
شورش امواج اين دريا خروش بزم کيست
نغمه تر ميفشارد مغزم از قانون آب
برنميدارد دورنگى طينت روشندلان
در رگ موجش همان آبست رنگ خون آب
همچون شبنم اشک ما آئينه آهست و بس
بر هوا ختم است اينجا وحشت مجنون آب
شد عرق شبنم طراز گلستان شرم يار
اين گهر بود انتخاب نسخه موزون آب
آرزو گر تشنه رفع غبار حسرت است
با وجود تيغ او نتوان شدن ممنون آب
نيست سير عالم نيرنگ جاى دم زدن
عشق درياهاى آتش دارد و هامون آب
معنى آسودگى نقش طلسم خامشى است
بر من از موج گهر شد روشن اين مضمون آب
طبعم از آشفتگى دام صفاى ديگر است
در خور امواج باشد حسن روزافزون آب
قلزم امکان نم موج سرا بى هم نداشت
تشنگيها کرد ما را اينقدر مفتون آب
وحدت از خوددارى ما تهمت آلود دوئيست
عکس در آب است تا استاده بيرون آب
صاف طبعانند (بيدل) بسمل شوق بهار
جاده رگهاى گل دارد سراغ خون آب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید