شماره ٤٢: تا نمى دزدد غبار غفلت هستى خطاب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا نمى دزدد غبار غفلت هستى خطاب
بايدم از شرم اين خاک پريشان گشت آب
در طلسم حيرت اين بحر يک وارسته نيست
موج هم دارد گره بر بال پرواز از حباب
ناله عشاق و آه بوالهوس با هم مسنج
فرقها دارد شکوه برق تا مد شهاب
از تلاش آسود دل چون بر هوس دامن فشاند
شعله بى دود را چندان نباشد پيچ و تاب
آه از آن روزيکه عرض مدعا سايل شود
بى صدا زين کوهسارم سنگ مى آيد جواب
گر بمخموران نگاهت هم نپردازد بلاست
اى بدور نرگست رم کرده مستى از شراب
بى بلائى نيست شمشير مژه خواباندنت
فتنه چشم سياهت را چه بيدارى چه خواب
هر کرا ديدم چو مژگان بال بسمل ميزند
عالمى را کشت چشمت خانه مستى خراب
گر کشاد کارخواهى از طلسم خود برا
هست بر خاک پريشان شش جهت يک فتحباب
از فريب و مکر دنيا اهل ترک آسوده اند
دام راه تشنگان ميباشد امواج سراب
هستى ما پرده ساز تغافلهاى اوست
سايه مژگان بود هرجا چشم پوشيد آفتاب
ذره تا خورشيد اسباب جهان سوزنده است
(بيدل) از گلخن شرارى کرده باشى انتخاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید