شماره ٤٤: چو من ز کسوت هستى تر آمده است حباب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چو من ز کسوت هستى تر آمده است حباب
بقدر پيرهن از خود برآمده است حباب
جهان نه برق غنا دارد و نه ساز غرور
عرق فروش سر و افسر آمده است حباب
هزار جا گره اعتبار شق کرديم
بچشم ما همه دم گوهر آمده است حباب
کسى بضبط عنان نفس چه پردازد
سوار کشتى بى لنگر آمده است حباب
باين دو روزه بقا خودنماى وهم مباش
بروى آب تنگ کمتر آمده است حباب
بنام خشک مزن جام تر دماغى ناز
ز آبگينه هم آخر برآمده است حباب
بفرصتى که ندارى اميد مهلت چيست
درون بيضه برون پر بر آمده است حباب
ز احتياط ادبگاه اين محيط مپرس
نفس گرفته برون درآمده است حباب
طرب پيام چه شوقند قاصدان عدم
که جام بر کف و گل برسرآمده است حباب
مکن ز خوان کرم شکوه گر نصيب نيست
که در محيط نگون ساغر آمده است حباب
ز باغ تهمت عنقا گلى بسر زده ايم
بهستى از عدم ديگر آمده است حباب
نفس متاعى (بيدل) در چه لاف زند
بفربهى منگر لاغر آمده است حباب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید