شماره ٦٨: وقت پيرى شرم داريد از خضاب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
وقت پيرى شرم داريد از خضاب
مو سياهى ديده است اينجا بخواب
چشم دقت جوهزى پيدا کنيد
جز بر وزن ذره کم ديد آفتاب
اعتبارات آنچه دارد ذلت است
تا گهر گل کرد رفت از قطره آب
چشم بستن رمز معنى خواندن است
نقطه ميباشد دليل انتخاب
جمع علم افلاس مى آرد نه جاه
بيشترها پوست مى پوشد کتاب
زين بهارت آنچه آيد در نظر
عبرتى گرديده باشد بى نقاب
سوز عشقى نيست ورنه روشن است
همچو شمعت پاى تا سر فتحباب
جز روانى نيست در درس نفس
سکته مى خواند زلکنت شيخ شاب
انفعالم خودنمائى ميکند
نم ندارد در جبين موج سراب
فرع از بس مايل اصل خود است
شيشه را انگور ميداند شراب
فرصت از خود گذشتن هم کم است
يکعرق پل بر نفس بند اى حباب
از مکافات عمل غافل مباش
آتش ايمن نيست از اشک کباب
ما و من بى نسبت است آنجا که اوست
با کتان ربطى ندارد ماهتاب
آن شکار افگن بخونم تر نخواست
چشم و مژگان بود فتراک و رکاب
(بيدل) استغنا همين يأس است و بس
دست بردار از دعاى مستجاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید