شماره ٦٩: هر کجا بى رويت از چشمم برون ميگردد آب

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر کجا بى رويت از چشمم برون ميگردد آب
گر همه در پرده خار است خون ميگردد آب
دل بسعى اشک در راه تو گامى ميزند
آتشى دارم که از بهر شگون ميگردد آب
صافى دل خواهى از سير و سفر غافل مباش
تخته مشق کدورت از سکون ميگردد آب
نرم خويان را به بيتابى رساند انفعال
ترک خوددارى کند چون سرنگون ميگردد آب
آرميدن بيقرار شوق را افسردگى است
چون بيکجا ميشود ساکن زبون ميگردد آب
روز ما شب گشت و ما پى اختيار گريه ايم
هر که در دود افتد از چشمش برون ميگردد آب
عرض حاجت ميگدازد جوهر ناموس فقر
آه کاين گوهر زدست طبع دون ميگردد آب
اعتبارت هر قدر بيش است کلفت بيشتر
تيره گى بالد زدريا چون فزون ميگردد آب
دل زضبط گريه چندين شعله طوفان ميکند
تا سر اين چشمه مى بندم جنون ميگردد آب
بسکه سرتاپايم از درد تمنايت گداخت
همچو موجم در رگ و پى جاى خون ميگردد آب
زين خمارآباد حسرت باده ئى پيدا نشد
شيشه ام از درد نوميدى کنون ميگردد آب
دل بطوفان رفت هر جا جوهر طاقت گداخت
خانه سيلابيست (بيدل) گرستون ميگردد آب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید