شماره ٧٩: آغاز نگاهم بقيامت نظرى داشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آغاز نگاهم بقيامت نظرى داشت
واکردن مژگان چرا غم سحرى داشت
خوابم چه خيال است بگرد مژه گردد
بالين من گم شده آرام پرى داشت
چشمى بتحيرکده دل نکشوديم
آئينه همين خانه بيرون درى داشت
ما بيخبران بيهده بر ناله تنيديم
تا دل نفس سوخته هم نامه برى داشت
قاصد ز رموز جگر چاک چه گويد
در نامه عشاق دريدن خبرى داشت
آخر گره حيرت ما باز نگرديد
او بود که هر چشم کشودن دگرى داشت
کرديم تماشاى ترقى و تنزل
آئينه ما هر نفس از ما بترى داشت
زين بحر عيار طلب موج گرفتيم
آن پاى که فرسود بدامن گهرى داشت
آگاه نشد هيچکس از رمز حلاوت
ورنه لب خاموش گره نيشکرى داشت
بى شعله نبود آنچه تو ديدى گل داغش
هر نقش قدم يکدونفس پيش سرى داشت
با لفظ نپرداختى اى غافل معنى
تحقيق پرى در نفس شيشه گرى داشت
آسان نرسيديم به هنگامه ديدار
اى بيخبران آينه ديدن جگرى داشت
عريانيم از کسوت تشويش برآورد
رفت آنکه جنونم هوس جامه درى داشت
(بيدل) چقدر غافل کيفيت خويشم
من آينه در دست و تماشا دگرى داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید