شماره ١١٢: ايذوق فضولى زخود انداخته دورت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ايذوق فضولى زخود انداخته دورت
از خانه هواى ارنى برده بطورت
اى کاش تغافل مژه ات باز نميکرد
غيبت شد از افسون نگه کار حضورت
بيمردمک از جوهر نظاره اثر نيست
در ظلمت زنگ آئينه پرداخت نورت
ميناى حبابى زدم گرم بينديش
بر طاق بلنديست تماشاى غرورت
حرص دنيت غره اقبال براورد
شد پاى ملخ فيل بدروازه مورت
اين ما و من چند که زير و بم هستى است
شوريست برون جسته زساز لب گورت
بگذار که در پرده مهلتکده جسم
طوفان نفسى راست نمايد بتنورت
در چشم کسان چون مژه تا چند خليدن
کم نيست سياهى که نمايند زتو دورت
با دلق کهن ساز که در ملک تعين
عريان نکند پوشش سنجاب و سمورت
نامحرميت کرد تماشائى آفاق
در خانه آئينه نيفتاد عبورت
در پرده نيرنگ خيال آئينه دارد
بيرنگى نقاش زحيرانى صورت
تدبير به تسليم فگن مصلحت اين است
کارى اگر افتاد بتقدير غيورت
انجام تو آغاز نگردد چه خيالست
د خواب عدم پازدنى هست زصورت
(بيدل) چه کمال است که در عالم ايجاد
دادند همه چيز و ندادند شعورت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید