شماره ١٧٠: بمحفلى که دل آئينه رضا طلبيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بمحفلى که دل آئينه رضا طلبيست
نفس درازى اظهار پاى بى ادبيست
خروش العطش ما نتيجه طلب است
وگرنه وادى الفت سراب تشنه لبيست
ميى زخم نکشيديم عذر حوصله چند
تنگ شرابى ما جرم شيشه حلبيست
کسى که بخت سيه سايه بر سرش افگند
اگر بصبح زند غوطه آه نيم شبيست
اسير بخت سيه پيکرى که من دارم
بهر صفت که دهم عرضه آه نيم شبيست
بعالمى که نگاه تو نشه طوفانست
ز خويش رفتن ما موج باده عنبيست
خيال محمل تهمت بدوش سرمه مبند
رم غزال تو وحشت غبار بى سببيست
دلت مقابل و آنگاه عرض يکتائى
ثبوت وحدت آئينه خانه بوالعجبيست
عروج وهم ازين بيشتر چه ميباشد
که مرده ايم و نفس غره سحر لقبيست
نه حريف مذلت دل از هوس پرداز
که آبرو عرق شرم آرزو طلبيست
دليل جوش هوسهاست الفت دنيا
عجوز اگر خوشت آيد ز علت عزبيست
بدرس دل عجمى دانشم چه چاره کنم
که مدعا ز نفس تا بيان شود عربيست
ز دورباش غرور تغافلش (بيدل)
من و دلى که اميدش خروش زير لبى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید