شماره ١٧١: بندگى با معرفت خاص حضور آدميست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بندگى با معرفت خاص حضور آدميست
ورنه اينجا سجدها چون سايه يکسر مبهميست
با سجودت از ازل پيشانيم را تو اميست
دورى انديشيدنم زان آستان نامحرميست
آه از آن دريا جدا گرديدم و نگداختم
چون گهر غلطيدن اشکم ز درد بى نميست
فرصتم تا کى ز بى آبى کشد رنج نفس
ساز قليانى که دارد مجلس پيرى دميست
داغ زير پا و آتش بر سر و در ديده اشک
شمع را در انجمن بودن چه جاى خرميست
حاصل اشغال محفل دوش پرسيدم ز شمع
کفت افزونى نفس مى سوزد و قسمت کميست
سوختن منت گذار چاره فرمايان مباد
جز بمهتابم بهرجا مى نشانى مرهميست
با دو عالم آشنا ظلم است بيکس زيستن
پيش ازين هستى غناها داشت اکنون مبرميست
آتشى کو کز چراغ خامشم گيرد خبر
خام سوز داغ دل را سوختن هم مرهميست
جز بهم چيدن کسى را با تصرف کار نيست
گندم انبار است هرسو ليک قحط آدميست
خلق در موت و حيات ز صوف و اطلس تا کفن
هرچه پوشد زين سياهى و سفيدى ماتميست
تا ابد کوک است (بيدل) نغمه ساز جهان
اوج اقبال و حضيض فقر زيرى و بميست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید