شماره ٣٠١: دل از بهار خيال تو گلشن راز است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل از بهار خيال تو گلشن راز است
نگه بياد جمالت بهشت پر از است
خيال مرهم کافور گلفروش مباد
بروى تيغ توام چشم زخم دل باز است
تو برق جلوه نگه دشمنى کسى چکند
شکست آينه حسن مستى ناز است
گداختم زتحير که چشم آينه هم
بهار حسن ترا شبنم نظرباز است
ميم جو نکهت گل جوهر هوا گرديد
هنوز شيشه رنگم شکستن آغاز است
لبى که خنده درو خون شود لب ميناست
رگى که نيش بدل ميزند رگ ساز است
سخاست نشه شهرت کرم نژاد انرا
کشاده دامنى ابربال پرواز است
فريب عجز مخور از پر شکسته رنگ
که در گرفتن پرواز چنگل باز است
زپيچ و تاب نفس سوز دل توان دانست
زبان دود باسرار شعله غماز است
ندانم اينهمه حرف جنون که ميگويد
که گوش حلقه زنجير ما پرآواز است
توان زبيخوديم کرد سير عالم حسن
شهيد عشقم و خونم قلمرو ناز است
نهال گلشن قدر سخنورى (بيدل)
بقدر معنى برجسته گردن افراز است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید