شماره ٣٠٨: دل در قدم آبله پايان که شکستست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل در قدم آبله پايان که شکستست
اين شيشه بهر کوه و بيابان که شکستست
جز صبر بآفات قضا چاره نشايد
در ناخن تدبير نيستان که شکستست
با سختى ايام درشتى مفروشيد
اى بخير دان سنگ بدندان که شکستست
گر ناز ندارد سر تشويش غبارم
دامان تو اى سرو خرامان که شکستست
هر سو چمن آرائى نازيست درين باغ
آئينه باين رنگ گل افشان که شکستست
گل بى طپشى نيست جگر دارى رنگش
جز خنده برين زخم نمکدان که شکستست
گر عجز عنان گير زخود رفتن من نيست
رنگم چو گل شمع پريشان که شکستست
با چاک جگر بايدم از خويش برون جست
چون صبح برويم درزندان که شکستست
گر موج ندارد تب و تاب نم اشکم
در چشم محيط اينهمه مژگان که شکستست
عمريست جنون ميکنم از خجلت افلاس
دستيکه ندارم بگريبان که شکستست
هر ذره جنون چشمکى از ديده آهوست
آئينه مجنون به بيابان که شکستست
(بيدل) نفس چند فضولى کن و بگذر
بر خوان کريمان دل مهمان که شکستست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید