از شفق هر صبح سازد چهره خونين آفتاب
تا مگر آيد به چشم خلق رنگين آفتاب
از بهشت روشنايى روزنى واکرده است
در دل هر ذره از مژگان زرين آفتاب
تا مگر روى ترا ز آيينه بيند پيشتر
مى جهد هر صبحدم از خواب شيرين آفتاب
دامن فکر بلند آسان نمى آيد به دست
زرد شد تا مطلعى را کرد رنگين آفتاب
ترک خواب صبح کن صائب که در خون شفق
روى مى شويد به خون از خواب شيرين آفتاب