شماره ١٦٧: رزق ما روشندلان چون مه ز پهلوى خودست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
رزق ما روشندلان چون مه ز پهلوى خودست
گر نمى در ساغر ما هست از جوى خودست
ديده اميدش از خواب پريشان ايمن است
هر که را بالين آسايش ز زانوى خودست
عاشق از بار لباس عاريت آسوده است
بيد مجنون را کلاه و جامه از موى خودست
بوى پيراهن نمى گيرند اهل دل به مفت
غنچه اين بوستان دلداده بوى خودست
در ديار خودپسندان نور بينش توتياست
ديو اين خاک سيه دل واله روى خودست
در خيابان رعونت نيست رسم امتياز
هر نهالى عاشق بالاى دلجوى خودست
هيچ فردى در پى اصلاح خوى خويش نيست
هر که را ديديم در آرايش روى خودست
تنگ خلقى هر که را انداخت در دام بلا
متصل در زير تيغ از چين ابروى خودست
بى زبانى مى گشايد بندهاى سخت را
در قفس طوطى ز منقار سخنگوى خودست
تا نسيم نوبهار عشق در مشاطگى است
شبنم اين بوستان محو گل روى خودست
خصم اگر چون بيستون بندد به خون ما کمر
پشت ما بر کوه از اقبال بازوى خودست
نيست صائب چشم ما بر ريزش ابر بهار
آبخورد سبزه ما از لب جوى خودست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید