شماره ١٩٤: عشق را بى دست و پايى دست و پاى ديگرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق را بى دست و پايى دست و پاى ديگرست
راه گم کردن درين ره رهنماى ديگرست
بس که حسن شوخ او هر دم به رنگى مى شود
چشم من در هر نظر محو لقاى ديگرست
شسته رويان گر چه مى شويند از دلها غبار
چهره خوبان نوخط را صفاى ديگرست
ساده رويى را که عصمت ديده بانى کرده است
سبزه خط پرده شرم و حياى ديگرست
جامه گلگونى که مى خواهم ز تيغش جان برم
هر کف خاکى ز کويش کربلاى ديگرست
خون عاشق چون تواند دامن او را گرفت؟
نازک اندامى که هر دم در قباى ديگرست
اين دل صد پاره من، همچو اوراق خزان
هر نفس در عالمي، هر دم به جاى ديگرست
روزگار خوشدلى چون خنده گل بى بقاست
با گلاب تلخکامى ها وفاى ديگرست
مرد را هر چند تنهايى کند کامل عيار
صحبت ياران يکدل کيمياى ديگرست
طعنه نا آشنايى گوشه گيران را مزن
کز جهان بيگانگان را آشناى ديگرست
چون خطايى از تو سر زد در پشيمانى گريز
کز خطا نادم نگرديدن خطاى ديگرست
ترک دنيا کرده را بر فرق سر ترک کلاه
بر سپهر سرورى بال هماى ديگرست
گر چه مى گردد علم هر کس که از دنيا گذشت
از دو عالم هر که برخيزد لواى ديگرست
در چنين بحرى که موج اوست تيغ آبدار
خويش را فانى ندانستن فناى ديگرست
گر چه صائب آب حيوان مى دهد عمر ابد
حفظ آب روى خود آب بقاى ديگرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید