شماره ٢٠٤: گر نباشد در نظر ليلى مرا هامون بس است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
گر نباشد در نظر ليلى مرا هامون بس است
نقش پاى ناقه برگ عيش اين مجنون بس است
گر نسازد يوسفى هر روز گردون جلوه گر
تا قيامت خلق را آن حسن روزافزون بس است
در سواد آفرينش اى خداجو پر مپيچ
چون ز لفظ آمد به کف سر رشته مضمون بس است
وسعت مشرب ز منزل مى برد تنگى برون
در جهان آب و گل، خم بهر افلاطون بس است
گر به گل گيرد در ميخانه ها را محتسب
ما خمارآلودگان را آن لب ميگون بس است
طعنه بى حاصلى بر سرو اى قمرى مزن
برگ سبزى ارمغان مردم موزون بس است
در گلستان کرم نخلى ز بى آبى نماند
تا به کى خواهى دواندن ريشه، اى قارون بس است
در جوانى هر چه کردي، گشت غفلت عذرخواه
صبح آگاهى ز پيرى بردميد اکنون بس است
اينقدر استادگى اى آسمان در کار نيست
تشنه ما را کف آبى ازين جيحون بس است
خجلت از همصحبتان خام بردن مشکل است
ورنه ما را از شراب تلخ صائب خون بس است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید