شماره ٢٠٥: مزد دست و تيغ قاتل چشم قربانى بس است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مزد دست و تيغ قاتل چشم قربانى بس است
عذرخواه نقش از نقاش حيرانى بس است
غوطه زن در بحر و فارغ شو ز گير و دار موج
چون حباب شوخ چشم اين کاسه گردانى بس است
اينقدر تمهيد بهر دفع ما در کار نيست
خط راه اهل غيرت چين پيشانى بس است
خاکساران ايمنند از ترکتاز حادثات
پشتبان کلبه ما گرد ويرانى بس است
چشم پرسش از تو بى پروا ندارد هيچ کس
حال بيماران خود را اين که مى دانى بس است
بى گناهى کم گناهى نيست در ديوان عفو
اى عزيزان، جرم يوسف پاکدامانى بس است
نيست ارباب نظر را جرم در اظهار عشق
باعث رسوايى آيينه حيرانى بس است
آفتاب زندگانى روى در زردى گذاشت
مشت آبى زن به روى خود، گرانجانى بس است
پاکدامانان حريف خار تهمت نيستند
شرم دار از غنچه اى بلبل، نواخوانى بس است
چند صائب مى کنى انديشه از روز جزا؟
عذرخواه مجرمان اشک پشيمانى بس است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید