شماره ٢٥٢: هستى دنياى فانى انتظار مردن است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هستى دنياى فانى انتظار مردن است
ترک هستى ز انتظار نيستى وارستن است
تلخى مرگ طبيعى نيست جز ترک خودى
بيخودى اين زهر را بر خود گوارا کردن است
کام دل نتوان گرفتن از جهان بى روى سخت
آتش آوردن برون از سنگ، کار آهن است
جلوه ها دارد به چشم خاکيان دنياى دون
خودنمايى ذره ناچيز را در روزن است
کعبه جويان زحمت شبگير بيجا مى کشند
چاره کوتاهى اين ره به خود پيچيدن است
از شکايت رخنه دل مى شود ناسورتر
بخيه اين زخم، دندان بر جگر افشردن است
باده گلرنگ خوردن در کنار لاله زار
بر سر خاک شهيدان شمع روشن کردن است
برگ سبزى نيست گردون را که زهرآلود نيست
روزى بى منت اين خوان، دل خود خوردن است
بى دل روشن ندارد نور آگاهى حواس
دل چو نورانى است هر مويى چراغ روشن است
هر کسى آنجاست از عالم که مى باشد دلش
بلبل ما در قفس چون غنچه گردد گلشن است
پيش غافل کاروان عمر چون ريگ روان
مى نمايد ساکن، اما روز و شب در رفتن است
مرگ را خواند به خود بانگ خروس بى محل
هر که بيجا حرف مى گويد سزاى کشتن است
تنگدستان را ز قيد جسم بيرون آمدن
راهرو را کفش تنگ از پاى بيرون کردن است
پيش چرخ آهنين دل، عرض درد خويشتن
حلقه ديگر به زنجير جنون افزودن است
از نفاق دوستان، دشمن گوارا مى شود
مرهم خارى که رو پنهان نمايد سوزن است
از تن خود جامه کن چون سرو دايم سبز باش
فال عريانى لباس عاريت پوشيدن است
داغ عالمسوز ما را ناخنى در کار نيست
آتش خورشيد صائب بى نياز از دامن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید