شماره ٣٠٩: از غبار جسم حايل ها به هم پيوسته است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از غبار جسم حايل ها به هم پيوسته است
ورنه آن جان جهان با ما به هم پيوسته است
فيض بحر رحمت از خاکى نهادان نگسلد
تا به ساحل موج اين دريا به هم پيوسته است
وصل، هجران است اگر دلها ز يکديگر جداست
هجر، باشد وصل اگر دلها به هم پيوسته است
صد بيابان در ميان دارند از بى نسبتى
گر به ظاهر که با صحرا به هم پيوسته است
افسر زر، شمع را دى قيد رعنايى فکند
سرکشى و دولت دنيا به هم پيوسته است
قرب نيکان بى بصيرت را نسازد ديده ور
ورنه سوزن نيز با عيسى به هم پيوسته است
چون الف در مد بسم الله از اقبال بلند
جان ما با آن قد رعنا به هم پيوسته است
در جگرگاه زمين يک لاله بى داغ نيست
دل سياهى با مى حمرا به هم پيوسته است
خنده بيجاست برق گريه بى اختيار
اشک تلخ و قهقه مينا به هم پيوسته است
از تن خاکى چو مو آسان برآيد از خمير
روح اگر با عالم بالا به هم پيوسته است
بيم گمراهى ز وصل کعبه سنگ راه ماست
گر چه چون زنجير نقش پا به هم پيوسته است
برنيايد از زمين شور صائب تخم پاک
واى بر آن دل که با دنيا به هم پيوسته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید