شماره ٣٦٥: مهربانى از ميان خلق دامن چيده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مهربانى از ميان خلق دامن چيده است
از تکلف، آشنايى برطرف گرديده است
وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است
جامه ها پاکيزه و دلها به خون غلطيده است
در بساط آفرينش يک دل بيدار نيست
رگ ز غفلت در تن مردم ره خوابيده است
رحم و انصاف و مروت از جهان برخاسته است
روى دل از قبله مهر و وفا گرديده است
پرده شرم و حيا، بال و پر عنقا شده است
صبر از دلها چون کوه قاف دامن چيده است
نيست غير از دست خالى پرده پوشى سرو را
خار چندين جامه رنگين ز گل پوشيده است
موج دريا سينه بر خاشاک مى مالد ز درد
رشته سر تا پاى در گوهر نهان گرديده است
گوهر و خرمهره در يک سلک جولان مى کنند
تار و پود انتظام از يکدگر پاشيده است
بلبلان را خار در پيراهن است از آشيان
بستر گل، خوابگاه شبنم ناديده است
هر تهيدستى ز بى شرمى درين بازارگاه
در برابر ماه کنعان را دکانى چيده است
تر نگردد از زر قلبى که در کارش کنند
يوسف بى طالع ما گرگ باران ديده است
خاطر آزاد ما از دور گردون فارغ است
شيشه افلاک را بر طاق نسيان چيده است
در دل ما آرزوى دولت بيدار نيست
چشم ما بسيار ازين خواب پريشان ديده است
اختر ما را کجا از خاک خواهد برگرفت؟
آن که روى مهر تابان بر زمين ماليده است
بر زمين آن کس که دامان مى کشيد از روى ناز
عمرها شد زير دامان زمين خوابيده است
گر جهان زير و زبر گردد، نمى جنبد ز جا
هر که صائب پا به دامان رضا پيچيده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید