شماره ٣٧٩: بوسه گاه جان ما آخر لب پيمانه است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بوسه گاه جان ما آخر لب پيمانه است
خاک ما چون درد مى در گوشه ميخانه است
جوش دل مى آورد ما خاکساران را به وجد
مطرب ما چون خم مى از درون خانه است
زاهدان را غافل از حق کرد اوصاف بهشت
چشم بند کودکان شيرينى افسانه است
پامنه بيرون ز حد خود، سعادتمند باش
نيست کمتر از هما تا جغد در ويرانه است
وادى مجنون ندارد سخت جانى همچو من
سنگ طفلان پنبه داغ من ديوانه است
فيض بردن در رکاب نعمت آوردن بود
چون فضول افتاد مهمان، مفت صاحبخانه است
پرده غفلت مبادا چشم بند هيچ کس!
در قفس هم مرغ ما در فکر آب و دانه است
کم به دست آيد، طلب هر چند روز افزون بود
آشنا در عهد ما چون معنى بيگانه است
حسن خون عالمى مى ريزد از بالاى عشق
ذوالفقار شمع از بال و پر پروانه است
خويش را بشناس تا در مغز دارى نور عقل
پى به گنج خود ببر تا ماه در ويرانه است
از بساط آفرينش، ديده بيدار را
هر چه غير از خاک باشد بستر بيگانه است
نيست غير از چار ديوار وجود آدمى
آن که هم مارست و هم گنج است و هم ويرانه است
شعله نتوانست پيچيدن سياوش را عنان
شهپر توفيق صائب همت مردانه است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید