شماره ٤٤١: ديده هاى شرمگين، ديدن نمى داند که چيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ديده هاى شرمگين، ديدن نمى داند که چيست
دست خواب آلود، گل چيدن نمى داند که چيست
اهل غيرت را نمى باشد زبان عرض حال
نبض اين بيمار، جنبيدن نمى داند که چيست
هر که از مى توبه در آغاز عمر خود نکرد
در جوانى پير گرديدن نمى داند که چيست
آشکارا سينه بر تيغ شهادت مى زند
زخم عاشق آب دزديدن نمى داند که چيست
خامه نقاش اگر گردد نسيم دلگشا
غنچه تصوير، خنديدن نمى داند که چيست
دست گستاخى نباشد عشق را در آستين
عندليب مست، گل چيدن نمى داند که چيست
اختيار خود به دست بى قرارى داده است
سيل راه بحر پرسيدن نمى داند که چيست
بس که شد افسردگى از سردى ايام عام
موى آتش ديده، پيچيدن نمى داند که چيست
مى کند بى پرده هر عيبى که دارد در لباس
هر که چشم از عيب پوشيدن نمى داند که چيست
خواب حيرت را نگردد پرده غفلت حجاب
چشم خود آيينه پوشيدن نمى داند که چيست
در گذر زين عالم پر شور و شر صائب که تخم
در زمين شور باليدن نمى داند که چيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید