شماره ٤٤٠: داغ عمر رفته افسردن نمى داند که چيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
داغ عمر رفته افسردن نمى داند که چيست
آتش اين کاروان مردن نمى داند که چيست
شعله را اشک کباب از سوختن مانع نشد
آتش سوزان نمک خوردن نمى داند که چيست
خار نتواند گرفتن دامن ريگ روان
رهنورد شوق، افسردن نمى داند که چيست
اهل صورت از خزان بى دماغى فارغند
غنچه تصوير، پژمردن نمى داند که چيست
گشت ذوق وعده سد راه جست و جو مرا
دست و پا گم کرده، پى بردن نمى داند که چيست
کشته تيغ شهادت در دو عالم زنده است
محو آب زندگي، مردن نمى داند که چيست
حسن بى پروا ز شور عندليبان فارغ است
غنچه اين باغ، دل خوردن نمى داند که چيست
ريخت خون کوهکن را تيشه از دهشت به خاک
شيرخوار آداب مى خوردن نمى داند که چيست
ناقصان آسوده اند از غم که ماه ناتمام
تا نگردد بدر، دل خوردن نمى داند که چيست
اين جواب آن که مى گويد نظيرى در غزل
هر که دل را باخت دل بردن نمى داند که چيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید