تا مرا عشق بلند اقبال در زنجير داشت
پيچ و تاب من شکوه جوهر شمشير داشت
سينه ام هرگز ز داغ گلرخان خالى نبود
اين بيابان آتشى دايم ز چشم شير داشت
در گلستانى که عمر ما به دلتنگى گذشت
خنده ها در آستين هر غنچه تصوير داشت
دامن ابر بهاران در فلک مى کرد سير
خار ما بى حاصلان تا دست دامنگير داشت
ياد ايامى که از بيتابى مجنون ما
حلقه چشم غزالان ناله زنجير داشت
حق اگر بندد دري، ده در گشايد در عوض
طفل بى مادر ز هر انگشت جوى شير داشت
سيل در ويرانه من داشت صائب گل در آب
در دل من راه تا انديشه تعمير داشت