شماره ٥٢٨: لنگر تن روح را نتواند از پرواز داشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
لنگر تن روح را نتواند از پرواز داشت
موج دريا ديده را نتوان به ساحل بازداشت
ساقى ما در مروت هيچ خوددارى نکرد
نشأه انجام را در ساغر آغاز داشت
در جهان آب و گل، ويرانه اى از من نماند
شغل خودسازى مرا از خانه سازى باز داشت
ساعد سيمين او را تا کليم الله ديد
نسخه افسوس شد دستى که در اعجاز داشت
من چه دارم در نظر تا جان به آسانى دهم؟
کبک، باغ دلگشا از سينه شهباز دشت
عندليب مست ما روزى که فارغبال بود
هر طرف چندين کباب شعله آواز داشت
زنگ بر آيينه ام از قحط روشنگر نماند
منت صيقل مرا محروم از پرداز داشت
ياد ايامى که در درياى بى پايان عشق
کشتى ما بادبان از پرده هاى راز داشت
در غبار خط نهان چون دام زير خاک شد
زلف مشکينى که در هر موى چندين ناز داشت
بيش ازين صائب نمى آيد ز من اخفاى عشق
شد مشبک پرده دل بس که پاس راز داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید